و در نهایت در سنّ چهل سالگی، خداوند تعالی:
با فرمان «بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید»[1] به ایشان مقام پیامبری را اعطاء فرمود. در روزهای نخستی که پیامبر اکرم (ص) دعوت خود را آشکار کرد در کوه صفا بر بالای صخره ای بلند رفته و خطاب به قریشیان می پرسد:
«- ای جماعت قریش! اگر من به شما بگویم که در دامنه این کوه و یا در این وادی دشمنان اسب سوار وجود دارد و بلافاصله به شما یورش خواهند آورد و اموالتان را غصب خواهند کرد، مرا باور خواهید کرد؟» بدون وقفه ای درنگ گفتند:
«- آری باور می کنیم! چونکه تا کنون تو را همیشه راستگو دیدیم. هیچگاه دروغی از تو نشنیدیم!»
در این هنگام پیامبر اکرم (ص) خود را به عنوان پیامبری بیم دهنده اعلام کرد که از جانب خداوند فرستاده شده است. او با شوقی بسیار بیان کرد کسانی که به سخنان او ایمان آورده و طبق خواسته خدا زندگی کنند در آخرت به پاداشهای بسیار زیبا دست خواهند یافت و منکران سخنان او هم به عذابی دردناک دچار خواهند گشت، از این روی برای زندگی جاوید در این جهان به شکل عالی آماده گردید. اما منصرف ساختن انسانها از عقاید خود کاری بسیار سخت بود.[2]
بعد از آن روز علیرغم آزار و اذیّت دیدن از قوم خود، رسول خدا (ص) حتی برای یک لحظه هم از کار دعوت به حقّ باز نایستاد. او برای دعوت انسانها به هدایت، در هر فرصتی به خانه ها سر می زد و به دیدار قافله های حجّ می پرداخت و مکانهای تجاری و بازار را زیارت می کرد. در پیش او خستگی و دلسردی معنایی نداشت، حتی به دشمنانی که به شکل بی رحمانه ای با وی رفتار میکردند هم حقایق را مکرراً بازگو میکرد. او به انسانها با گفتن:
«در مقابل اعمال خود از شما اجری نمی خواهم»[3] این گونه بیان میکرد که هدف از تبلیغ تنها رضای خداوند است. کفّار لجوج هم به شکل مداوم از او خواستار نشان دادن معجزه بودند. خداوند منّان چنین فرمودند:
«…بگو که: “خدا منزه است (از اينكه من او را ويا فرشتگانش را حاضر سازم ) ومن فرد بشرى بيشتر نيستم كه از جانب اوبه رسالت آمده ام.” بعد از آمدن قرآن چيزى مردم را از هدايت باز نداشت مگر همين استبعاد كه “مگر خدا تاكنون بشرى را به رسالت فرستاده است ؟” اى پيغمبر بگو “اگر فرشتگان را در زمين سكنى بودى باز ناگزير بوديم فرشته اى از آسمان به سوى آنان رسول فرستيم”.» (اسراء 95-93)
رسول اکرم (ص) یک فرد امّی بود، مثل بسیاری از افراد آن دوره سواد خواندن و نوشتن نداشت. بنابراین ممکن نبود مطالبی را که بیان میکرد از کتاب و یا شخصی دیگر آموخته باشد. برای یک فرد امّی چهل ساله فقط از طریق وحی الهی ممکن بود که به طور ناگهانی در سطحی بسیار بالا با فصاحت و بلاغت به بیان مطالب مهمی بپردازد. تمامی دشمنان پیامبر نیز این موضوع را دانسته و آن را قبول می کردند. خداوند در قران کریم چنین میفرماید:
«تو پيش از قرآن هيچ كتابى را نتوانستى بخوانى و نيز خودت آن را ننوشتى و گرنه مبطلان در نبوتت به شك مى افتادند.» (عنکبوت، 48)
مشرکان، اخلاق پیامبر اکرم را تقدیر می کردند و از صمیم قلب به دروغ نگفتن پیامبر ایمان داشتند. لیکن نمی خواستند از منفعتهای دنیوی و هواهای نفسانی که به ناحق به دست آورده بودند دست بکشند. در همین راستا روزی پیامبر اکرم (ص) به نزد دشمنان بی رحم خود یعنی ابو جهل و دوستانش رفت. آنها گفتند:
«- ای محمد! به راستی که ما تو را کتمان نمی کنیم. تو در نزد ما، انسانی کاملاً صادق (راستگو، مورد اعتماد) هستی. اما ما، آیه هایی که آورده ای را دروغ می پنداریم…». (واحدی، اسباب نزول، ص. 219؛ ترمذی، تفسیر، 6\3064)
مشرکان تلاش فراوانی کردند تا پیامبر را از دعوت خود منصرف بکنند. عمویش را که بسیار دوست داشت واسطه قرار دادند. به نزد پیامبر (ص) آمده و وعده های جذّابی همچون انتخاب وی به عنوان سلطان، جمع آوری پول برای ثروتمند کردن او، ازدواج با زیباترین دختران و غیره را به او دادند و گفتند که «هر چه بخواهی ما به انجام آن حاضریم ». رسول خدا (ص) به صورت بسیار صریح و آشکار این جواب را عرض کرد:
«- من چیزی از شما نمی خواهم. مال و مُلک و سلطنت و سلطانی و ریاست نمی خواهم! تنها خواسته من این است: از عبادت بتها بپرهیزید و فقط خدای واحد را پرستش کنید!». (ابن کثیر، البدایه، 3، 100-99)
مشرکان وقتی مشاهده کردند که پیامبر (ص) از خواسته های خود کوتاه نمی آید، شروع به ترساندن و تهدید وی کردند. آزار و شکنجه آنها نسبت به مسلمین هر روز افزایش می یافت. برخی از مسلمانان به حبشه که آن روزها عدالت در آنجا حکم فرما بود مهاجرت کردند.