9. آزادی دین و وجدان را اساس می داند

حضرت حق که انسان را با شعور و آزاد آفریده، درست و نادرست را بر وی نشان داده است. و هیچگاه به حریت اراده انسان مداخله نکرده است. هر کس با اراده آزاد خویش ترجیح می دهد و مسئول نتیجه آن نیز است. در این آیه کریمه آمده:

«(رسولم!) اگر پروردگارت می خواست، همه موجودات روی زمین ایمان می آوردند. در این حال آیا تو برای اینکه انسانها باور کنند دوباره آنها را تحت فشار قرار خواهی داد؟» (یونس، 99)

« هر که می خواهد ایمان بیاورد و هر که نخواست کفر ورزد. » (کهف، 29)

« اگر منکر شدید، بدانید که خداوند از شما بی نیاز است، به هیچ کس یا هیچ چیزی احتیاج ندارد. ولی راضی نمی شود که بندگانش منکر خدا گردند . اگر شکر کنید همانا از این خشنود می شود.» (زمره، 7)

در دوران جاهلیّت زنانی که نوزادشان زنده نمی ماند نذر می کردند که « اگر نوزادم زنده بماند او را یهودی خواهم کرد.» بدین سبب وقتی مردم مدینه مسلمان شدند فرزندان بخشی از آنان در میان یهودیان جای گرفته بودند. فرزندان نادر یهودی پس از زیر پا گذاشتن معاهده خود با مسلمانان از مدینه بیرون رانده شدند، آنانکه فرزندانشان در میان یهودیان بودند گفتند:

«- اجازه نمی دهیم که فرزندانمان با یهودیان مراوده داشته باشند. (آنان را به زور هم که شده می گیریم و مسلمانشان می کنیم.)» بر سر این موضوع نیز خداوند متعال آیه ای نازل کرد که: « در دین اجباری نیست»[1]

اسلام نخواسته که با زور قواعدش را بر انسانها بقبولاند. بدین سبب از هر نوع زوری بدور است. چنان که از تحت فشار قرار دادن فکر نیز بدور است. مثلاً معجزه از ابزارهای اساسی بسط اسلام نبوده است. درخواست معجزاتی بر اساس اتفاقات خارق العاده از حضرت پیامبر (ص) به شکل مثبت استقبال نمی شد. بخاطر اینکه اسلام در دوران تکامل بشر ظهور کرد، با معجزه قرآن، عقل و ادراک را مورد خطاب قرار داد. اسلام با آوردن دلایل عقلی و منطقی توانست انسانها را قانع کند. بدین سبب همانا هیچ گاه فشار و زور مادی را در این راستا بکار نبرده است. [2]

اساساً بکارگیری زور در امور دینی، عموماً انسانها را به نفاق سوق می دهد. که این نیز از کفر آشکار خطرناک تر است. عبادتی که با صمیمیت انجام نشود بدلیل اینکه ریا محسوب می شود به شدت نفی شده است.

ابو رافع (رض عنه) می گوید: آل قریش مرا بعنوان نماینده نزد رسول الله (ص) فرستاده بود. وقتی پیامبر (ص) را دیدم در دلم آرزو کردم وارد اسلام شوم. گفتم:

«- ای رسول الله، به خدا سوگند که من دیگر نزد قریشیان بر نخواهم گشت.!» رسول الله نیز فرمودند:

«- من عهدم را زیر پا نمی گذارم و نمایندگانی را که پیش من می آیند در کنار خود نگاه نمی دارم.  حال تو نزد قریشیان بازگرد! اگر آن حسی که اکنون بر قلبت فرودآمده (میل ورود به اسلام) در آنجا نیز دوام داشت، دوباره پیش ما برگرد!» پیرو این قضیه به مکه رفتم و بعد از اینکه وظیفه نمایندگی خود را به جای آوردم، دوباره به سوی پیامبر شتافتم و مسلمان شدم. (ابوداوود، جهاد، 151/2758)

از مشرکینی که در مکه حضور داشتند یکی صفوان بود. وی روز فتح مکه فرار کرده بود. رسول الله (ص) پسر عموی وی وهب بن عمر را به تعقیبش فرستاد. ردای خویش را بعنوان نشانه امان به وی داد. رسول الله (ص) او را به اسلام فرا خواند و خواستار برگشت وی به نزدش بود. می دانست اگر می خواست می توانست مسلمان بشود و اگر نمی خواست 2 ماه فرصت داشت تا فکر کند. پیرو این قضیه صفوان همراه با ردای پیامبر (ص) نزد وی بازگشت. و  در بین انسانها با صدای بلندی گفت:

«- ای محمد! همانا وهب بن عمر ! او همراه با ردای تو نزد من آمد. و مرا از دعوت تو با خبر کرد. و گفت که اگر بخواهم می توانم اسلام بیاورم و اگر نخواستم 2 ماه مهلت دارم که فکر کنم.» رسول الله (ص) فرمودند:

« از شتر پایین بیا ای وهب» امّا او گفت:

«- خیر، به خدا تا زمانی که مسئله را بر من شرح ندهی پایین نمی آیم.» رسول الله نیز در جواب فرمودند:

«- برای تو حتی 4 ماه مهلت می دهدم.» صفوان با آنکه کافر بود با رسول الله (ص) به سفر پرداخت. در غزوه حنین و در محاصره طایف با ایشان بود. بعد از یک ماه نیز مسلمان شد. (موطا؛ رجوع به، 44-45)

مسیحیان نجران که برای دیدار با حضرت رسول آمده بودند، به هنگام فرا رسیدن زمان عبادت مخصوص به خودشان، در مسجد به پا خواستند. بعضی از مسلمانان خواستند تا مانع ایشان شوند. ولی رسول خدا (ص) فرمود:

« آنها را به حال خودشان رها کنید!» مسیحیان نجران نیز روی به طرف شرق نهاده و عبادت کردند.[3]

در زمان حضرت عمر، ابو عبیدة بن جراح با مردم مسیحی حمص قراردادی بست. و در مقابل حفاظت از جان، مال، کلیسا و آسیابهایشان، امور شهر را به دست گرفت. به غیر از شرط مسجد شدن یک چهارم کلیسای یوحنا، باقی شرایط پذیرفته شد. وقتی معاویه خلیفه شد خواست این کلیسا را جزو مجموعه مسجد دمشق درآورد. ولی به خاطر اعتراضاتی که بر علیه اش شد از این مسئله منصرف شد. عبدالملک بن مروان باز نتوانست حتی با دادن پول به غیر مسلمانان قسمتی از کلیسا را مسجد کند. ولید بن عبدالملک نیز با دادن مبالغ و امتیازات فراوان به هیچ روی نتوانست آنها را راضی کند و نهایتاً کلیسا را خراب کرده و جایش مسجد ساخت.  خبر این اتفاق و اعتراض به گوش خلیفه زمان، عمر بن عبدالعزیز رسید. او نیز وضعیت را بررسی کرده و وقتی متوجه شد که حق با غیر مسلمانان است قرار بر این گذاشت که آنجا را به مسیحیان پس دهند. ولی اینبار نیز مسلمانان راضی نشدند که مسجدشان به کلیسا تبدیل شود. عمر بن عبدالعزیز با غیر مسلمانان ملاقاتهایی کرده و با بخشیدن همه کلیساهایی که مسلمانان در فتح گوتا به غنیمت برده بودند، آنان را راضی کرد و مسئله را به خیر به اتمام رساند.[4]

تاریخ نویس انگلیسی، فیلیپ مارشال براون چنین می نویسد:

« با اینکه ترکها پیروزیهای زیادی کسب کردند، ولی همه کشورهایی که تحت سلطه آنان قرار گرفت با سنتها و آداب رسوم خودشان اداره شده و برای آنها حق مدیریت شناخته شد.»

ناپلئون بناپارت، در سالهای  1798-1799 به دولت عثمانی هجوم برد. خواستند تا ارمنی های ساکن فلسطین و سوریه را بر علیه ایشان بر آشوبند. سفیر فرانسه در استانبول، سباستین به او اینگونه جواب داد:

« ارمنی ها از زندگی در اینجا آنقدر راضی هستند که عصیان اینان غیر ممکن هست[5]



[1] . بقره، 256. ابوداود، جاهد، 116/2682؛ وحیدی، ص. 85-87.

[2] . پرفسور دکتر سید قطب، جهان بینی اسلام، ص. 32-33.

[3] . ابن حسام، 2، 202-207؛ ابن سعد، 1، 357؛ بیهقی، دلایل، 4، 382-387؛ حلبی، انسان العیون، 3، 235.

[4] . دکتر بهاء الدین وارول، حضرت محمد از اجتماع جاهلی تا به امروز، ص. 286؛ پرفسور دکتر م. حمیداله، مقدمه ای بر اسلام، ص. 237.

[5] . رجوع به . http//www.atmg.org/ArmenianProblem.html.